سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را دیدند با جامه‏اى کهنه و پینه زده . سبب پرسیدند فرمود : ] دل را خاشع کن و نفس را خوار ، و مؤمنان بدان اقتدا کنند در کردار . همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم ، و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت ، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت ، و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکى نزدیک گردد از دیگرى دور شود . و چون دو زنند در نکاح یکى شوى که ناسازگارند و در گفتگوى . [نهج البلاغه]

علمدار
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:1بازدید دیروز:18تعداد کل بازدید:13305

دو نفر :: 86/9/23::  5:2 عصر

 

 

 

لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور  تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند.سال ها با علاقه کار کرد ، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری،چیزی درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر  میشد
یک روز عصر ، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد ،گفت :" واقعاً عجیب است ،درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خداترسی شوی ، زندگی ات بد تر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم ، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی  ،هیچ چیز بهتر نشده."
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بار ها همین فکر را کرده بود و نفهمیده بود چه بر سر زندگی اش آمده.
اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ بگذارد ، شروع کرد به حرف زدن، و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
"در این کارگاه، فولاد خام برایم میاورند و باید از آن شمشیری بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود .بعد با بی رحمی ، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزانم ، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم . بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم،و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد،فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما،ناله میکند و رنج میبرد.باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست"
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری روشن کرد و ادامه داد:
"گاهی فولادی که به دستم میرسد،نمیتواند تاب این عمل را بیاورد. حرارت ، ضربات پتک و آب سرد،تمامش را ترک می اندازد. میدانم از این فولاد هرگز تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد"
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
"میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده پذیرفته ام ،و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از ابدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که  میخواهم این است: خدای من ،از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی ، به خود بگیرم . با هر روشی که می پسندی ، ادامه بده، هر مدت که لازم است ،ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولاد های بی فایده پرتاب نکن!"



لیست کل یادداشت های این وبلاگ
::تعداد کل بازدیدها::

13305

::پیوندهای روزانه::
::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
علمدار
::لوگوی دوستان::
مجتبی نیکنام - به روز رسانی :  1:50 ع 86/11/26
مشک عباس - به روز رسانی :  1:50 ع 86/11/26
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::اشتراک::